داستان شن
ریزی جاده سلیمانی از زبان آقای ولی الله اسلامیه
درود بر مردم
سلیمانی و فرهیختگانش و درود بر ارواح مقدس نیاکانشان که خیلی شان دوستان و هم نشین
و هم جلسه و هم خوراکم بودند که یادشان گرامی باد.
مطلبی عرض کنم از خاطرات 45 سال پیش مردم سلیمانی.
شبی در منزل رییس انجمن ده حاج علی اصغر سلیمانی جلسه ای بود فکر می کنم
صرف شام هم بود بزرگان و ریش سفیدان هم بودند من به حاضرین عرض کردم از سلیمانی تا
سرجاده همت آباد در زمستان که برف است راه از بی راه قابل تشخیص نیست نیاز داریم که
یک جاده داشته باشیم که شن ریزی شود و جاده در خور روستای ما باشد اضافه کردم که
شما در کار شر همت دارید مثلا اگر اختلافی با روستای همسایه روستا پیش آِید مثلا
اختلاف سامان زمین یا ووو همه به رگ غیرتشان بر می خورد حتی حاضر به برخورد و دعوا
هستید در حالیکه همه مسلمان همه تابع قرآن همه یک پیامبر داریم، حال در امر خیر
کمتر جدی هستید.
بعد در مورد شن ریزی جاده از ده تا همت آباد
گفتم آن شب در نزد من تصمیمی برفور گرفته نشد من قصدم بود فقط ذهن ها را آماده کنم
انتظار عمل فوری نداشتم.
ولی الله اسلامیه در زمان جوانی
فردا بامداد که بسمت مدرسه می رفتم دیدم جمعیت
انبوه با بیل هاشان و تراکتورها مشغول شدند که شن ببرند و جاده سازی و شن ریزی
کنند من تعجب کردم که دیشب از میهمانی همه برای خوابیدن به خانه شان رفتند کی این
مردم را خبر کردند که صبح زود همه آماده .
آخر من در روستا متولد و بزرگ شدم من به این
اتحاد و همبستگی و شنوندگی روستاییان سلیمانی تعجب کردم حدود فکر می کنم 9 کیلو
متر جاده را شن ریزی کردند چون من سپاه دانش روستا بودم رسم بود درآن زمان سپاه
دانش علاوه بر کار تدریس وآموزش در کارهای عمرانی و امور دیگر هم با انجمن ده و کد
خدا همکاری و همفکری می کردند در سراسر کشور رسم بود حتی ارگانهای دولتی و کشوری و
لشگری احترامی برای جوانان سپاه دانش قایل بودند در اداره ها اگر سپاه دانش برای
رفع گرفتاری روستایی سفارش یا نامه میداد احترام می گذاشتند خود روستایی ها اگر مشکلی
داشتند محرمانه به سپاه دانش می گفتند بدون دانستن کد خدا یا انجمن ده که برایم چنین
اتفاقه بوده من هم محرمانه رفع مشکل می کردم بدون اینکه کسی بداند هنوز هم پس چهل
سال محرمانه هست که با خود به گور خواهم برد.
این بود قصه جاده و شن ریزی و کارهای دیگر عمرانی.
آن زمان مردم باهمت بودند در کار خیر سبقت می
گرفتند مردم سلیمانی سفره دار بودند به دیگری می خوراندند خوشحال بودند البته بشکر
خدا زحمتکش و پرکار بودند کار می کردند فعال بودند و زندگی شان خوب بود.
من مردم را متدین و با ادب دیدم جوانان شان و
نوجوانان محصل شان را با ادب دیدم نبست به من ابراز محبت می کردند از دیدن من و من
از دیدنشان خوشحال می شدیم هم را با چهره های خندان میدیدم.
دانش آموزانم پارتی داشتند من در منزلشان بودم
مرا از چیزهایی که داشتند بی نصیب نمی گذاشتند. بچه ها هندوانه می آوردند می گفتند
آقا هندوانه را خوردی پوسته دانه را میایم می برم همینطور هم بود.
مطلب همین جا کوتا می کنم خاطره درباره ماهی را
برای بعد اگر خدا اجازه داد زنده ماندم
خواهم گفت که شیرین است از آداب آنزمان مردم سلیمانی بتو.
شاد باشید نوآموز مکتب آزادی اندیشه ودانش ولی الله اسلامیه گرگان 09111782489 70ساله