روستای سلیمانی

این وبلاگ در مورد روستای سلیمانی واقع در 40 کیلومتری غرب نیشابور می باشد

این وبلاگ در مورد روستای سلیمانی واقع در 40 کیلومتری غرب نیشابور می باشد

آنچه از این وبلاگ عاید شما می شود جدای از آشنایی مفصل با روستای مذکور ، بدست آوردن اطلاعات خوبی راجع به مردم شناسی ،آداب و رسوم ،باورها و بطور کلی مسائل مربوط به جامعه شناسی روستایی در بخش طاغنکوه شهرفیروزه به طور اعم، و روستای سلیمانی به طور اخص است.

کلمات کلیدی
بایگانی

سکه های 5 تومانی هدیه عمو حسن

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۵۳ ق.ظ

سکه های 5 تومانی هدیه عمو حسن

زمستان 62 بود . من فقط 5 سالم بود و این خاطره مثل یک خواب به نظرم می آید . پدرم جبهه رفته بود . کوچه ها پر از برف بود طوری که توی کوچه ما فقط یک راه عبور بازکرده بودند تا از آنجا رد شویم . همه خانه های محمدآباد گنبدی بود و هیچ خانه آجری حداقل در این محله نبود . نمی دانم عمو نامخدایم بود یا عمو حسین آمد خانه ما . مادرم مشغول جارو کردن خانه ها بود . عمو دستم را گرفت و با خود به کوچه برد . اما کوچه سرد بود و روی زمین برف . هوا هنوز هم برفی بود و اثری از آفتاب نبود . یکی گفت عموها خانه گل محمد جمع اند. عجب رسومی داشتیم . پدرم و گل محمد جبهه بودند و عموها برای اینکه مادرانمان و ما بچه دلتنگ بابایمان نشویم بیشتر به خانه های ما می آمدند . عمو حسین هم به همین دلیل آمد دنبال من و دستم را گرفت که برویم دوری بزنیم .
رفتیم خانه گل محمد . چند اتاق گنبدی در سمت جنوبی حیاط کنونی خانه گل محمد بود . از در ایوان که وارد شدیم یک سفره قند که دورش را با نخ خودش گره زده بودند و از میخی آویزان کرده بودند دیدم . و یک عالمه کفش . یعنی جمع همه جمع است و چایی خوری براه . قند و چای آنموقع کم بود و خوردن یک استکان چایی داغ آنهم توی جمع خیلی می چسبید. در اتاق را باز کردیم . گرمای مطبوع ناشی ازکرسی صورت کودکانه مرا که سرد و قرمز شده بود نوازش کرد . عموها دور کرسی دایره وار نشسته بودند و پاهایشان زیر لحافی بود که روی کرسی پهن شده بود . عمو مرا جایی نشاند که عمو حسن روبرویم بود .
عمو حسن گفت علی یک بار دیگه اون شعرت رو بخون . من یه شعر میخوندم که مربوط می شد به جنگ : من سربازم تفنگ دارم /مسلسل و فشنگ دارم /یک کوله پشتی بارمه /سنگر به سنگر کارمه/ بالامیرم پایین میرم / دشمنو از دور می بینم / سایه شو با تیر می زنم / تق تق تق
جو انقلابی حاکم باعث می شد که عموها از شنیدن این شعر از زبان یک کودک 5 ساله خیلی خوشحال شوند . عموحسن دست تو جیبش کرد و دو تا سکه 5 تومانی بهم داد . از اون مسی های قدیمی.
دست و پاهام روی زمین نمی اومد خیلی خوشحال بودم .
هنوز بعد از 26 سال لذت گرفتن اون سکه ها رو توی وجودم احساس می کنم .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۶
علی سلیمانی

نظرات  (۲)

با سلام

دوست داری یک خبرگزاری داشته باشی؟ خبرهای علمی ، فرهنگی ، سیاسی ، ورزشی ، استانی ، خانوادگی ، سلامت و ... را انتشار بدی؟
حتی میتونی لینک هم به سایت خودت بدی.
در سرویس خبرنگار سایت به تالک عضو شو

سایت اصلی
www.behtalk.ir

سرویس خبرنگار

www.behtalk.ir/panel
خوش به حالتون که از سال های جنگ این همه خاطره دارین
خیلی دلم می خواست از اون موقع ها چیزایی یادم بیاد اما متاسفانه سنم اقتضا نمی کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی