روستای سلیمانی

این وبلاگ در مورد روستای سلیمانی واقع در 40 کیلومتری غرب نیشابور می باشد

این وبلاگ در مورد روستای سلیمانی واقع در 40 کیلومتری غرب نیشابور می باشد

آنچه از این وبلاگ عاید شما می شود جدای از آشنایی مفصل با روستای مذکور ، بدست آوردن اطلاعات خوبی راجع به مردم شناسی ،آداب و رسوم ،باورها و بطور کلی مسائل مربوط به جامعه شناسی روستایی در بخش طاغنکوه شهرفیروزه به طور اعم، و روستای سلیمانی به طور اخص است.

کلمات کلیدی
بایگانی

سلام به تمام اهالی بزرگوار سلیمانی،که دعای خیرشان بدرقه راهم بود،دست مریزاد درودخدا به روان پاک شهدای عزیز و اموات همه بویژه پدرم و عالم اهالی آقا سیدمهدی

واما خاطره:

:واژه گمارچیست؟

گمار ازکلمه گماشتن و بکارگیری شخصی برای کاری راگویند، اما درگویش سلیمانی و برخی مناطق کمکی چوپان است که دربعدازظهر بابردن آذوقه چوپان وسگش درناحیه ای که قبلا مشخص شده به چوپان می پیوندد، و شب راتاصبح همراه گله وچوپان بسرمی برد

واماچه شدکه حقیر ازگماروچوپان و،،،یادکردم؟

 بشنوید به یکبار خواندنش می ارزد، روزی وروزگاری دریکی از شبهای بهاری نوبت گماری از آن مابود۵۰ تومان مرحوم آقا بمن داد که شخصی راپیداکنم و ۵۰تومانی را بدهم تاراهی محدوده «باغ بغل» یا «کلبه عباسی قبر» شود،ولی دریغ از یک نفر هیچ کس راپیدا نکردم، باخود گفتم:

  مگر بیل به کمرم خورده؟  خودم میروم،

 به مادرم: گفتم ننه خودم میرم

 آذوقه ها رابرداشتم وبرای اولین بار راهی گوسفند چرانی شدم آنهم شب، هرچه مادرم التماس کردکه بیا پالتو کهنه و یا پوشاک دیگری ببر ولی من گوش نکردم  اوج ورزشکاریم  بود با یک بلوز ورزشی و یک شوله یا چمق، (چوب نازک) رفتم.

 چشمتان روزبدنبینه، شب‌هنگام  از درون انجیرزو عبور کردم و باتوجه به داستانهای مهیج وترسناکی که ازآن مکان شنیده بودم ترسان ترسان از درون آن گذشته و به پشت انجیرزو رسیدم، خوب گوش کردم صدای زنگ گوسفندان راشنیدم.

 

چراغ قوه راروشن خاموش کردم صدای غیّه(غیوه) نامخدا شکاری را شنیدم با روشن کردن چراغ‌قوه تا پهلوی نام خدا دویدم، ناگفته نماندباطری چراغ قوه را تا صبح تمام کردم، القصه بمحض اینکه چشم نامخدا بمن افتاد گفت:

 مگر عروسی آمدی؟

 این چه وضعیه؟

 گفتم: چی شده مگر

 البته همه این الفاظ به ترکی رد و بدل میشد مثلا میگفت ( اینگارتویه گلدده) گفت:

 بااین لباس تاصبح تلف میشی

خلاصه، دنبال گوسفندان راه افتادم هی رفتم هی چراغ قوه روشن کردم! واعتراض نامخدا را شنیدم، که میگفت اینقدچراغ روشن نکن، وتا آنوقت نمیدانستم که گوسفندان تاسیر نشن نمیخوابند، ساعت حول حوش ۲ نصف شب گله خُسبید.

نامخدا بمن گفت:

 برو وسط گوسفندان بخواب تا سرما نخوری چون کم‌کم  و نم‌نم برف نیز میامد، رفتم وسط گوسفندان خوابیدم سرم را دادم زیرشکم گوسفندی اتفاقا  نرینه بود، میدانید که گوسفند نر مجرای ادرارش زیرشکمش است، که ناگهان حس کردم که داخل یقه وگوشم  مایع ولرمی وارد شد، ابتداخوشایند بود بر اثرگرمی آن. ولی بعدکه یخ کردچه بگویم؟!  

وقتی صبح شد نامخدای بی انصاف که تا صبح زیرکَپنک گرم شده بود با خنده ای تمسخرآمیزگفت بیا گراماس بخوریم، که حقیر با درخواست اجازه تا سلیمانی دویدم.

پایان( رحمت خدابر محسن سپهری عزیز)

سیدحسین مصطفوی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۷
علی سلیمانی

نظرات  (۱)

۱۱ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۹ ولی الله اسلامیه گرگان

درود

اگر این داستان چوپانی شب را نوشتی در عصر نزدیک بود و به پشت کنکوریها بودی

بپاس زحمتی که افتادی ترا به دانشکده پزشکی رشته دام پزشکی می فرستادمت

تا درخدمت معا لجه دامها باشی و جواب بدی آن گوسفند را خوبی پس بدهی چون موسی کلیم الله

عزیزم تو یک بار که گوسفند به  تو جیش (ادرار) کرد چنان بر تو اثر کرد که هنوز بعد از

مدتی یادت نرفته پس چه کشید آن مادر ی که خدا میداند در کودکی هرشب جایت

را خیس می کردی آن زمستان سرد سلیمانی البسه و کهنه هایت را می شست

کاش شاش زدن های کودکی مان و رنج کهنه شستن مادرها و نخوابیدن شب تا صبح

والدین مخصوصا مادران به تصویر کشیده می شد و  در بزرگی هر شب آخر وقت نگاه می کردیم

در زمانی که والدین در حیات بودند هرروز صبح با نگاه به پدر مادر عرق شرم بر جبین مان

جاری می شد حال که مطلب را می نویسم اشک از چشمم و آب از دماغم و عرق شرم

دارد کمم از بدنم معلوم میشود ترا سپاس می گویم که مطلبت مرا بیاد رنج مادران

انداخت و خاطر رنج مادران اشکم جاری شد خدا یا مادران ایران زمین را و پدران ایران

زمین بیامرز بارلها همه پدران و مادران  را از ما فرزندان راضی و خشنود بدار امین بدرود

استاد          نوآموز 70 ساله مکتب آزادی اندیشه و دانش ولی الله اسلامیه کفشگیری گرگان 09111782489

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی